گزارشی از پشت صحنه فیلم ارتباط خانوادگی
ارسال شده توسط سجاد در 89/10/23:: 12:57 صبححیرانی سنت در روزمرگی زندگی
روی تراس خانه بزرگ جنب و جوشی برپا بود. اما خانم کمالی نبود. پیرزن شاید خسته از سفری دراز، رفته بود کمی چشم روی هم بگذارد. شب داشت میآمد و از جنب و جوشها پیدا بود که باید تا خاموشی آخرین فانوسهای چلچراغ خورشید صبر کنند.
در نیمه تاریک تراس بزرگ، پیرمرد انگار که بیخوابی به سرش زده باشد قدم میزند و نگاهش را که حالا افتاده به چهره خاموش فریدون برمی دارد. سر به زیر، پیش میآید.
بیدار شدین؟
نه. خوابم نبرد.
جاتون عوض شده؟ نه؟
شاید جایش عوض شده بود. شاید هم از این همه چیزهایی که نبود و در راه که میآمد به انتظار دیدارشان لحظه شماری میکرد بیخواب شده است. گیتی دیر کرده. فریدون خسته است و آقای کمالی روی تراس، نفسی بلند میکشد و مینشیند.
صدای ماشینی که وارد کادر میشود پدر را نیمخیز میکند برای رفتن:
پدر میرود. پسر، بدرقهاش میکند تا نزدیکیهای آخر نردهها و بعد چشم میگرداند تا آمدن گیتی را ببیند.
حیرانی سنت در روزمرگی زندگی
روی تراس خانه بزرگ جنب و جوشی برپا بود. اما خانم کمالی نبود. پیرزن شاید خسته از سفری دراز، رفته بود کمی چشم روی هم بگذارد. شب داشت میآمد و از جنب و جوشها پیدا بود که باید تا خاموشی آخرین فانوسهای چلچراغ خورشید صبر کنند.
در نیمه تاریک تراس بزرگ، پیرمرد انگار که بیخوابی به سرش زده باشد قدم میزند و نگاهش را که حالا افتاده به چهره خاموش فریدون برمی دارد. سر به زیر، پیش میآید.
بیدار شدین؟
نه. خوابم نبرد.
جاتون عوض شده؟ نه؟
شاید جایش عوض شده بود. شاید هم از این همه چیزهایی که نبود و در راه که میآمد به انتظار دیدارشان لحظه شماری میکرد بیخواب شده است. گیتی دیر کرده. فریدون خسته است و آقای کمالی روی تراس، نفسی بلند میکشد و مینشیند.
صدای ماشینی که وارد کادر میشود پدر را نیمخیز میکند برای رفتن:
پدر میرود. پسر، بدرقهاش میکند تا نزدیکیهای آخر نردهها و بعد چشم میگرداند تا آمدن گیتی را ببیند.
اینجا پشت صحنه ارتباط خانوادگی است. فیلمی به کوشش سیما فیلم برای نمایش در سینما و بعد برای پخش در تلویزیون. به کارگردانی نادر مقدس و نویسندگی افسانه منادی.
در اینجا همه چیز تحت کنترل است. شاید به دلیل حضور بازیگری بزرگ مانند نصیریان. با این همه نمیتوان نوع مدیریت نادر مقدس را نادیده گرفت. گروه، دقیقا کاری را که باید انجام دهد پیگیری میکند. باید برای تصویربرداری این سکانس از فیلم تا شبهنگام صبر کنند و همین فاصله فرصتی است برای گفت و گو درباره فیلم، نویسنده و کارگردانش.
داستان توکیو. اثر اوزو که نویسنده «ارتباط خانوادگی» متنی را الهام گرفته از آن نوشته است. زن و مردی سالخورده از شهرشان سفر میکنند و به دیدار فرزندانشان میآیند. از همان ابتدای ورود درمییایند که با تصاویر و مفاهیمی متفاوت روبهرو خواهند بود. درگیر برخوردهایی با فرزندانشان میشوند و خلأ چیزهایی که انتظار داشتند که باشد و نیست. انگار این دو مرد و زن قدیمی تا به امروز تا این اندازه با بحرانهای زندگی روزمره شهرنشینان امروز درگیر نبودهاند. میکوشند بچهها را به یاد روزهایی از گذشته بیندازند و مفاهیم و ارزشهایی را به آنان یادآوری کنند. تا چه اندازه در این کوشش موفق خواهند بود؟ بااین همه آنچه نویسنده متن میگوید این است که ایندو وقتی به شهرشان بازمیگردند دیگر همان آدمهایی نیستند که بودند. شاید از این سفر چیزهایی با خود بردهاند.
علی نصیریان بازیگر اول فیلم است. بازیگری که وقتی چهره او را به یاد میآوریم از او دیالوگی هم در نخستین فیلمهایش در ذهن حک میشود: «سفر، چیز خیلی خوبی است. آدم را پخته میکند.» دیالوگی از فیلم «آقای هالو» به کارگردانی داریوش مهرجویی. آیا نصیریان امروز هم در هیات آقای کمالی همچنان در سفر است؟ هنوز هم در انتهای سفر تبدیل میشود به فردی که وقتی پای در جاده میگذاشت این چنین نبود؟
او در این باره حرفهایی دارد. او نقش را ساده میداند. میگوید که این نوع نقشها را دوست میدارد که ساده است اما دارای عمق. او در این باره میگوید:«من فیلمنامه را که خواندم در مجموع با همه احساس کم و کسریهایی که میتواند در هرکاری باشد از آن خوشم آمد. فیلمنامه موضوع انسانی و به روزی دارد. مسالهای انسانی از ارتباط آدمها و خانوادهها. این برای من جذاب بود.»
قصه با بازگشت این دو تمام میشود و در راه بازگشت، مادر میمیرد. نویسنده متن، افسانه منادی است. او با همسرش نادر مقدس در این پروژه همکاری دارد.
افسانه منادی درباره قصه و اینکه فلسفه این الهام چه بوده و چرا به این نوع قصه گرایش یافته میگوید: «جزو موتیوهای دوست داشتنی بود. نادر مقدس طرح آن را داد. من میکوشم همواره کهن الگوها را پیدا کنم. براساس یک نمونه منحصربهفرد از ارتباط آدمهای معاصر در کار اوزو سعی کردیم داستان را ایرانی کنیم. این دقیقا همان قصه اوزو نیست. ما آن را تبدیل به داستانی ایرانی کردیم با روابط امروزین خودمان. اوزو استاد بیبدیل قصه سرایی در سینماست. ما با احترام به اوزو این کار را کردیم. برخی دوستان پرهیز میکنند از این که منابع الهام را در ابتدای فیلم بنویسند. اما ما ابتدای کار نوشتهایم: «با احترام به اثر بیبدیل اوزو». داستان ما ایرانی است و دوستان هم شهادت میدهند که بشدت شبیه به زندگی امروزین ماست.»
آیا میتوان درباره آنچه به صورتی خزنده در زندگی روزمره ما و در واقع آدمهای داستان جریان دارد نام بحران گذاشت؟ منادی چندان با این لفظ موافق نیست. با این همه میگوید که هرکسی میتواند نام این وضعیت را هر چیزی از جمله بحران بگذارد. خود او اما در این باره اینگونه فکر میکند: «من اینها را به عنوان بحران نمیشناسم. اینها واکنش است. من میگویم واقعیت زندگی این دوره است. ما وقتی دچار مشکلات اقتصادی به شکل شدید هستیم پدر و مادر را فراموش میکنیم. یا وقتی بحرانی در روابط زناشویی وجود دارد از یاد میبریم که برادرمان در چه وضعیتی زندگی میکند. من گمان میکنم خیلیها دچار این وضعیت هستند.»
نادر مقدس اما برای آنها که تلویزیون را به طور مدام تماشا میکنند باید نام آشنایی باشد. او پیش از این برای تلویزیون سریالهایی چون «راز ققنوس»، «دومین انفجار»، «تنگنا» و «دوباره زندگی» را کار کرده است.
مقدس همچنین کارگردان فیلمهایی است مانند «دست عشق»، «رویای جوانی»، «ایستگاه بهشت» و حالا «ارتباط خانوادگی».
از او درباره «اوزو» و چرایی این الهام میپرسم و اینکه چرا به سراغ این سوژه رفته است. او میگوید: «من سالهاست دلم میخواست از روی آثار اوزو قصهای الهام گرفته بسازم. داستان توکیو را سالها پیش در جشنواره فجر دوباره دیدیم. دیدن کار او، باعث ایجاد حس خوبی در من شد و کلیت آن به نگاههای من نزدیک بود. دنبال فرصتی برای برگردان داستان توکیو به زندگی خودمان بودم. ممکن است به لحاظ فرهنگی ما با دوران و جغرافیایی که اوزو در آن نوشته است متفاوت باشیم. اما بحرانهایی که اوزو درباره آن صحبت میکند در امروز جامعه ما و حتی در بسیاری از جاهای جهان وجود دارد. بحث مهمتر مسائلی بود که من همواره به آن علاقه داشتهام. ارتباط خانواده و پرداختن به خود آدمها. در سینما فرصت پرداختن به این کار کم بود. من طرحی ابتدایی را با الهام از اوزو با در نظر گرفتن شرایط فرهنگی و اقلیمی نوشتم و با انوشه منادی در میان گذاشتم. من همواره با همسرم خانم منادی کار کردهام و از او خواستم فیلمنامه را بنویسد. من فیلمنامه «پایان راه» را که نوشته اوست خیلی دوست داشتم.»
علی نصیریان درباره نقشاش میگوید: «نقش سادهای است. این نقش دبیر بازنشستهای است که بهدیدن بچههایش میرود. در این مسیر، برخوردهایی با بچههایش دارد. پیچیدگیهای این نقش بیشتر درونی است. در گفتارها و دیالوگها و سیر قصهای که پیش میرود تحول و اکت خاصی از او نمیبینیم. بلکه در واکنشها و عکسالعملهای او در برابر وقایع است که اگر عمقی هست آشکار میشود. اگر در دل این شخصیتها چیزی هست به صورت دیالوگ بازگو نمیشود.»
روند ساخت این فیلم از نگاه کارگردان و فراز و فرودهایی که فیلمش در این مدت طی کرده است: «من پروانه ساخت را سال گذشته گرفتم و منتظر بودم شرایط مالی مهیا شود و نشد، بنیاد فارابی هم متن را خوانده بود و ادعا میکرد ویژگی جذب مخاطب را ندارد و سرمایهگذاری نکرد. من از آنها انتظار حمایت داشتم که این اتفاق نیفتاد. با این همه من در چند ساله اخیر برای تلویزیون تله فیلمهایی ساختهام و سالهاست که با «سیما فیلم» کار میکنم. با آقای «اسلامی مهر»، مساله را در میان گذاشتم و ایشان اظهار تمایل برای ساخت فیلم کردند و ما کار را شروع کردیم. برای یک تله فیلم و فیلم سینمایی بودجه بسیار محدودی بود. من خیلی روی کاراکترها و بازیگران فکر کرده بودم.»
از نادر مقدس درباره چگونگی دعوت نصیریان به این کار میپرسم او در این باره میگوید: «من از نوجوانی کار آقای نصیریان را دیده بودم و دوست داشتم. فیلمهایی مثل آقای هالو و گاو و... فکر میکردم با این سرمایه اندک چطور باید بازیگران حرفهای را وارد کنم؟ اما دل را به دریا زدم و سراغ آقای نصیریان رفتم. ایشان هم لطف کردند و سناریو را خواندند و کار را پذیرفتند. حضور ایشان در جلسه اول، حس خوبی به من داد. کمک فکری خیلی خوبی برای من بودند. با حضورآقای نصیریان به دنبال بازیگران مناسب دیگری میگشتم. خانم امیرابراهیمی را انتخاب کردیم. از قدیم ایشان را میشناختم و ایشان هم وقتی کار را خواندند از کار استقبال کردند.»
فرزند آقای کمالی در این فیلم، فریدون نام دارد و نقش او را «طوفان مهردادیان» بازی میکند. او بازیگر تئاتر است و تا به حال او را در تلویزیون در سریالهایی مانند «آسمان همیشه ابری نیست» و «پنجمین خورشید» دیدهایم.
او درباره این نقش و متن میگوید: «فریدون فرزند یک پدر فرهنگی است. پدر و مادر بعد از چندسالی به دیدن بچههایشان آمدهاند و خیلی زود درگیر مسائلی میشوند که در زندگی بچهها وجود دارد. این نقش، تظاهرات بیرونی کمی دارد. آنچه من دیدم تلاش آدمهایی است که سعی میکنند محیط را گرم کنند ولی بازهم این کارها باعث وخیم تر شدن اوضاع و بدترشدن شرایط میشود. چرا که در درون فضا، گرمایی نیست. یکی از علل اصلی سرمای روابط، شکافی است که در درون زندگی مشترک آدمها وجود دارد.»
مهردادیان ادامه میدهد: «یکی از نقاط قوت قصه و فیلم این است که زیاد به علل نپرداخته و گذاشته هرکسی از ظن خود یار داستان شود و برداشتهای متناسب خود را داشته باشد. به نظر میرسد این سردی ذاتی روابط زناشویی این شخصیتهاست. رابطه این دو نفر(فریدون و گیتی) در واقع روبه زوال است. این روندی است که دارد اتفاق میافتد.»
نادر مقدس در ادامه درد دلهایی درباره سینما هم دارد. او میگوید:«سینمای ما شرایط بدی در این سالها پیدا کرده با تولید این فیلمهای کمدینما و اینکه بازیگران کمدی جای بازیگران خوب را گرفتهاند وضعیت ناگواری پدید آمده است. اینها آسیبهای جدی است. برخی از فیلمها، امکان اکران نمییابند. اما من بسیار دلم میخواست این کار را بسازم. خدا را شکر که اگرچه با بودجه و حمایت اندک اما موفق شدم این کار را انجام دهم.»
و از امیدواریهایش هم سخن میگوید: «من امیدوارم وزارت ارشاد و نهادهای حمایتی فیلمسازی، بیشتر از این فیلمها حمایت کنند. همه سینما که نمیتواند یک ژانر باشد. آن هم ژانری که دیگر این روزها موفق نیست. این اتفاق، آسیبهای جدی به پیکره سینما و هنرهای نمایشی ما وارد میکند. اینکه مخاطب از سینما و فیلم حتی در تلویزیون گریزان شده یکی از این تبعات است. من سالهاست که سریال نساختهام. کار «دوباره زندگی» را یادم میآید که مخاطب خوبی داشت. اما با این همه باید ممیزیها را کم کرد و اجازه داد در این حوزه، فیلمسازها و دستاندرکاران با دست بازتری وارد شوند. ما میتوانیم ارتباط بیشتر و بهتری با مخاطب داشته باشیم.»
ارتباط خانوادگی فیلمی است درباره بحران؛ بحران در روابط زناشویی و روابط میان افراد یک خانواده. شاید این بحران آنقدر خزنده و آرام وارد زندگی ما شده باشد که دیگر آن را غریبه نمیدانیم. انگار که دیگر جزئی از ما شده است. به قول طوفانیان نوعی سردی که ذات این روابط است. شاید به سردی نواحی مرتفع تهران در کوچه باغهای درکه. سرمایی که برای من دیگر قابل تحمل نبود و باید بر میگشتم. آیا آدمهای ارتباط خانوادگی هم میتوانند از سرمای استخوان سوز جاری میان خودشان فرار کنند. نمیدانم. من اما دیگر باید بروم!